جدول جو
جدول جو

معنی خام طبع - جستجوی لغت در جدول جو

خام طبع
بی ذوق، بی تجربه، برای مثال آتش اندر پختگان افتاد و سوخت / خام طبعان همچنان افسرده اند (سعدی۲ - ۴۱۹)
تصویری از خام طبع
تصویر خام طبع
فرهنگ فارسی عمید
خام طبع
(طَ)
آنکه خیالات فاسد داشته باشد. (آنندراج). ابله. احمق. نادان. کودن. (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی راکه صاحب خیالات فاسد است. صاحب طبع خام:
خام طبع است آنکه میگوید بچنگ و کف مگیر
زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.
سوزنی.
باز خانان خام طبع کنند
مال میراث یافته تبذیر.
خاقانی.
آتش اندر پختگان افتاد و سوخت
خام طبعان همچنان افسرده اند.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
خام طبع
ابله، احمق، نادان، کودن
تصویری از خام طبع
تصویر خام طبع
فرهنگ لغت هوشیار
خام طبع
((طَ))
کسی که اندیشه های بیهوده دارد
تصویری از خام طبع
تصویر خام طبع
فرهنگ فارسی معین
خام طبع
بی تجربه، نامجرب، خام دست، ناآزموده، مبتدی
متضاد: مجرب، ابله، احمق، جاهل، کودن، نادان
متضاد: عاقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش طبع
تصویر خوش طبع
خوش خوی، نیک سرشت، برای مثال کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی / دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی (سعدی۲ - ۵۹۶)، خوش قریحه، شادمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باب طبع
تصویر باب طبع
موافق میل، به دلخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم طبع
تصویر هم طبع
هم سرشت، هم خوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام طمع
تصویر خام طمع
دارای آرزوهای بیهوده، کسی که بیهوده به چیزی طمع می بندد، برای مثال نه من خامطمع عشق تو می ورزم و بس / که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست (سعدی۲ - ۳۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ طَ)
آنکه طبع پست دارد. پست طبیعت. بی اصل:
خس طبع را چه مال دهی و چه معرفت
بی دیده را چه میل کشی و چه طوطیا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اُمْمِ طَ بَ)
سختی و بلا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). داهیه. (اقرب الموارد) (المرصع).
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بدطبیعت و بدسرشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ لِ طَ)
روح و دل و نفس، و عاملان طبع یعنی سیارات و عناصر اربعه. (آنندراج). کنایه از روح حیوانی است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
پاک سرشت. پاک نهاد:
خواجۀ سیّد ستوده هنر
خواجۀ پاک طبع پاکنژاد.
فرخی.
ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی
ای پاک اصل ای پاکرای ای پاک طبع ای پاکدین.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ طَ)
بذله گوی. مسخره. (ناظم الاطباء). خوش منش. مزاح. فکه. فاکه. لاغ. شوخ. باطیبت:
جوانی بیامد گشاده زبان
سخنگوی و خوش طبع و روشن روان.
فردوسی.
گاه تو خوش طبع و گهی خشمنی
سیرت این چرخ همین سیرت است.
ناصرخسرو.
سوزنی خوش طبع بادا با ملیح خوش مزاح
خدمت جان ترا از جان و از دل خواستار.
سوزنی.
مشفق و مهربان و خوش طبع و شیرین زبان. (گلستان). جوانی بر سر این میدان مداومت می نمایدخوش طبع و شیرین زبان. (گلستان).
یکی مرد شیرین خوش طبع بود
که با ما مسافر در آن ربع بود.
سعدی.
زن خوب خوش طبع رنج است و مار
رها کن زن زشت ناسازگار.
سعدی (بوستان).
ترشروی بهتر کند سرزنش
که یاران خوش طبع شیرین منش.
سعدی (بوستان).
، خوشدل. خوشحال: و براندند از این سخنان گفتند و خوشدل و خوش طبع بازگشتند. (تاریخ بیهقی).
خوش طبعم از عطات ولی زردرخ ز شرم
حلوا به خوان خواجه مزعفر نکوتر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ءِ طَ)
خیانت پیشه. خیانتکار:
آب نرم است ولی خائن طبع
ساده رنگ است ولی پیچ و خم است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
عمل خام طمع. عمل صاحب طمع خام
لغت نامه دهخدا
(هََ طَ)
دارای طبیعت یکسان. دو یا چند کس (دو یا چند چیز) که سرشت همانند دارند: هرکه خواهد که هم طبع گروهی گردد صحبت با آن گروه باید داشت. (قابوسنامه).
اگر عاشق شودشیر دژآگاه
به عشق اندر شود هم طبع روباه.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص 228).
همدم هاروت و هم طبعزن بربطزنم
افعی ضحاکم و ریم آهن آهنگرم.
خاقانی.
، دو گوینده یا سراینده که ذوق همانند دارند:
بلبل هم طبع فرزدق شده ست
سوسن چون دیبه ازرق شده ست.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نادانی. ناآزمودگی. ناپختگی. (ناظم الاطباء). عمل خام طبع: به ارسلان خان شکایت نامه ای نبشت و در این خام طبعی. (تاریخ بیهقی).
نه نیز آتشی کز سر خام طبعی
غذا کم پزی گر غذائی نیابی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(طَ)
حریص و طامع. (آنندراج از فرهنگ فرنگ). آزمند. طمعکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
کسی که دارای آرزوی بیهوده و باطل باشد. (ناظم الاطباء). آنکه او را طمع خام است. نعت است مر کسی را که صاحب طمع خام باشد:
یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس
یکی کلنگی گوید، یکی چه خوزیخوار.
کمال الدین اسماعیل.
نه من خام طمع عشق تو ورزیدم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست.
سعدی (طیبات).
جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت
تو من خام طمع بین که چه سودا دارم.
سعدی.
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات
ای دل خام طمع این هوس از یاد ببر.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوم طبع
تصویر شوم طبع
بد طبیعت و بد سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خر طبع
تصویر خر طبع
گردنکش، احمق، معاند، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم طبع
تصویر هم طبع
همسرشت، همخوی، کسی که در خوی و سرشت با دیگری شریک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خس طبع
تصویر خس طبع
پست طبیعت، بی اصل، آنکه طبع پست دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام طمع
تصویر خام طمع
گاو ریش آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش طبع
تصویر خوش طبع
بذله گوی، شوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام طبع
تصویر کام طبع
حریص، طمعکار، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک طبع
تصویر پاک طبع
پاک سرشت پاک نهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامل طبع
تصویر عامل طبع
کار ساز سرشت جان دل روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام طمع
تصویر خام طمع
((طَ مَ))
کسی که آرزوهای بیهوده در سر می پروراند
فرهنگ فارسی معین
خوش قریحه، خوش ذوق، شیرین زبان، ظریف، ظریف طبع، نکته سنج
متضاد: بدقریحه، کج طبع، بذله گو، مزاح، شوخ، شوخ طبع، لطیفه پرداز، لطیفه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد